میم مثل مادر

#میم_مثل_مادر

#میم_مثل_محمد

آرام و بی صدا و عاشقانه سر مزار دلبندش نجوا میکرد‌..

دلش حزین بود اما لبخند شیرینش به دلم گرمایی داد دلچسب‌‌‌…

آنقدر که گستاخی کردم و لحظاتی کنارش نشستم تا در سوز زمستان؛ جانم را گرم به حضورش کنم.. منِ بی سر و پا؛ سر تا پا گوش شدم تا از محمدش بشنوم…

 

از محمدش..آن بزرگمردِ دهه هفتادی گفت..

از اینکه تازه بیست سالش تمام شده بود که عشق جهاد به سرش زد…‌

از اینکه چه زود بزرگ شد و مادر را در ناباوری رفتنش مبهوت گذاشت و رفت…

از سَر و سِرّی که محمد با بی بی حضرت رقیه سه ساله‌ی ارباب داشت…

از آن شب هیئت که محمد بیست ساله در آن شب شهادت حضرت رقیه؛ سر و صورت زخمی به منزل برگشت و در آن شب؛ شیدایی اش را خریدند و بعد از دوماه آسمانی شد..

از لحظات فراق در آن شب سرد سردخانه گفت که همه‌ی وجودش آرامش بود و افتخار…

از آن زخم صورت محمد گفت که نشان پدر داد و گفت : این همان یادگاری آن شب هئیت است که مدال افتخار و لیاقتش شد …

پرسیدم چطور این همه آرام بودید و دریغ از یک قطره اشک؟ و پدر شهید آن صلابت را از کجا آورده بود در آن لحظه ی حساس و کمرشکن فراق جگرگوشه‌اش؟  گفت: آن لحظه فقط دوست داشتم دل سیر نگاهش کنم ..

تا به حال اینقدر دقیق صورتش را ندیده بودم..

چه رشید و بزرگ شده بود..درچشم من ؛ و چه دوست داشتنی تر و مردتر از همیشه …

آن لحظه فقط ناباورانه خدارو شکر میکردم که به پسرم لیاقت شهادت داده بود..

مدام از آقا تشکر میکردم برای خریدن فرزندم…

به استقبالش با لباس سفید آمدم همانطور که میخواست؛ همانطور که دوست داشت و سفارش کرده بود قطره‌ی اشکی نریختیم…

آدم برای هدیه‌ای که پیشکش ارباب میکند گریه نمی‌کند!!!

#شهید_سید_محمد_حسینی گلی از گلستان فاطمیون.

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
نظر دهید

آدرس پست الکترونیک شما در این سایت آشکار نخواهد شد.

URL شما نمایش داده خواهد شد.
بدعالی

درخواست بد!

پارامتر های درخواست شما نامعتبر است.

اگر این خطایی که شما دریافت کردید به وسیله کلیک کردن روی یک لینک در کنار این سایت به وجود آمده، لطفا آن را به عنوان یک لینک بد به مدیر گزارش نمایید.

برگشت به صفحه اول

Enable debugging to get additional information about this error.