نهج البلاغه،نامه

#اخلاق_کارگزاران_حکومتی

〽 #امیرالمؤمنین علی علیه السلام :

? وَ تَمَسَّكْ بِحَبْلِ الْقُرْآنِ وَ اسْتَنْصِحْهُ وَ أَحِلَّ حَلَالَهُ وَ حَرِّمْ حَرَامَهُ وَ صَدِّقْ بِمَا سَلَفَ مِنَ الْحَقِّ وَ اعْتَبِرْ بِمَا مَضَي مِنَ الدُّنْيَا لِمَا بَقِيَ مِنْهَا فَإِنَّ بَعْضَهَا يُشْبِهُ بَعْضاً وَ آخِرَهَا لَاحِقٌ بِأَوَّلِهَا وَ كُلُّهَا حَائِلٌ مُفَارِقٌ

? به ریسمان قرآن چنگ زن، و از آن نصیحت پذیر، حلالش را حلال، و حرامش را حرام بشمار، و حقی را كه در زندگی گذشتگان بود تصدیق كن، و از حوادث گذشته تاریخ برای آینده عبرت گیر، كه حوادث روزگار با یكدیگر همانند بوده، و پایان دنیا به آغازش می پیوندد، و همه آن رفتنی است.

? #نهج_البلاغه ، #نامه ۶۹

حضرت آقا

⛅️ حضرت #امام_خامنه_ای (مدظله العالی):

ما نباید فکر کنیم که چون امام زمان خواهد آمد و دنیا را پُر از

#عدل و داد خواهد کرد، امروز وظیفه‌ای نداریم؛

نه، بعکس، ما امروز وظیفه داریم در آن جهت حرکت کنیم تا برای ظهور آن بزرگوار آماده شویم.

۱۳۸۱/۷/۳۰

‌‌‌‌‌‌‌ ——

میم مثل مادر

#میم_مثل_مادر

#میم_مثل_محمد

آرام و بی صدا و عاشقانه سر مزار دلبندش نجوا میکرد‌..

دلش حزین بود اما لبخند شیرینش به دلم گرمایی داد دلچسب‌‌‌…

آنقدر که گستاخی کردم و لحظاتی کنارش نشستم تا در سوز زمستان؛ جانم را گرم به حضورش کنم.. منِ بی سر و پا؛ سر تا پا گوش شدم تا از محمدش بشنوم…

 

از محمدش..آن بزرگمردِ دهه هفتادی گفت..

از اینکه تازه بیست سالش تمام شده بود که عشق جهاد به سرش زد…‌

از اینکه چه زود بزرگ شد و مادر را در ناباوری رفتنش مبهوت گذاشت و رفت…

از سَر و سِرّی که محمد با بی بی حضرت رقیه سه ساله‌ی ارباب داشت…

از آن شب هیئت که محمد بیست ساله در آن شب شهادت حضرت رقیه؛ سر و صورت زخمی به منزل برگشت و در آن شب؛ شیدایی اش را خریدند و بعد از دوماه آسمانی شد..

از لحظات فراق در آن شب سرد سردخانه گفت که همه‌ی وجودش آرامش بود و افتخار…

از آن زخم صورت محمد گفت که نشان پدر داد و گفت : این همان یادگاری آن شب هئیت است که مدال افتخار و لیاقتش شد …

پرسیدم چطور این همه آرام بودید و دریغ از یک قطره اشک؟ و پدر شهید آن صلابت را از کجا آورده بود در آن لحظه ی حساس و کمرشکن فراق جگرگوشه‌اش؟  گفت: آن لحظه فقط دوست داشتم دل سیر نگاهش کنم ..

تا به حال اینقدر دقیق صورتش را ندیده بودم..

چه رشید و بزرگ شده بود..درچشم من ؛ و چه دوست داشتنی تر و مردتر از همیشه …

آن لحظه فقط ناباورانه خدارو شکر میکردم که به پسرم لیاقت شهادت داده بود..

مدام از آقا تشکر میکردم برای خریدن فرزندم…

به استقبالش با لباس سفید آمدم همانطور که میخواست؛ همانطور که دوست داشت و سفارش کرده بود قطره‌ی اشکی نریختیم…

آدم برای هدیه‌ای که پیشکش ارباب میکند گریه نمی‌کند!!!

#شهید_سید_محمد_حسینی گلی از گلستان فاطمیون.

دلنوشته

دلنوشته ای از راوی دلسوخته برادر جواد تاجیک
به مناسبت یادواره های شهید ابراهیم هادی در تهران و شهرستانها ?
علل موج فرهنگی و جریان سازی کشوری یک شهید ?
( سََلاٌم علیَِْه یَْوَم وِلَد و یَْوَم یَُموُت (مریم ١٥
پنج شنبه ۳۰ فروردین؛ به شهر مقدس قم آمده ام تا در مراسم سالروز
تولد شهید #ابراهیم _هادی در مصلای شهر قم روایت گری کنم. جمعیت
بی نظیری آمده است. برنامه های مشابهی به همین مناسبت، در حدود
صد شهر کشور به صورت کاملا مردمی با محوریت گروه شهید ابراهیم
هادی برنامه ریزی شده است. واقعا عجیب است شهیدی که نه خودش
فرمانده بوده، نه نسبتی با مسئولین و فرماندهانی از ارکان حکومت و
نیروهای مسلح دارد، نه پسری دارد که این نوع کارها را برایش پیگیری
کند، نه پول دولتی پشت برنامه هایش است، چگونه این قدر در کشور
جریان سازی می کند؟ چگونه کتابش از تیراژ ۸٥۰ هزار نسخه هم عبور
کرده است؟!
روایت گری را با یک سوال شروع می کنم: مگر ابراهیم چه کرده که
این گونه محبوب شده است؟ می گویم هر چه فکر می کنم می بینم
ابراهیِم امروز را آن اشکی که برای تهی دستیِ پیرمرد رهگذر می ریخت
ولی پولی نداشت که کمکش کند، ساخته است. ابراهیم را کوله بری
در بازار تهران برای مردم، ساخته است. ابراهیم را آن باخت عمدی
در فینال وزن ۷۴ کیلوگرم قهرمانی کشتی تهران به خاطر نیازی که
حریفش به جایزه نقدی نفر اول داشت، ساخته است. ابراهیم را آن
به دوش گرفتن کپسول گاز همسایه ها ساخته است. ابراهیم را، تقسیم
حقوقش بین چند خانواده نیازمند ساخته است. ابراهیم را دوری از
گناه و سوزنی که به پشت چشمش می زد تا دیگر به نامحرم نگاه نکند،
ساخته است. ابراهیم را نگاه محبت آمیزش به مردم تا جایی که دست
یک دزد را گرفت و به جبهه رساند، ساخته است. ابراهیم را نحوه
برخورد کریمانه اش با منکر ساخته است…
برخورد کریمانه اش با منکر ساخته است…
می گویم چه شده که رهبری معظم، همه خواص از طلاب و موسسات
فرهنگی تا مسئولین بسیج و نظام و حتی خبرگان رهبری را دعوت به
یک کار دیگر که آن هم از لحاظ اهّمّیت » : مرام ابراهیم هادی می کند
از این تبلیغ اگر مهم تر نباشد -که به گمان ما مهم تر هم هست- کمتر
نیست، عملِ خود ما است؛ نه عملی که حتمًا جلوی چشم مردم باشد؛
نه، عملِ درست ما تأثیرش را می بخشد؛ ترک گناه، ترک دنیاپرستی،
ترک اشرافی گری، کار سخت، کار کوشنده. وقتی ما با خدا باشیم،
خدای متعال تأثیر می دهد به حرف ما، به اقدام ما. مردم هم که به
ما نگاه می کنند و تناقضی میان گفته و کردار ما مشاهده نمی کنند،
ایمانشان قوی می شود و به این راه می آیند، در این راه حرکت
آیا آن احساسات و رفتارهای تحسین برانگیز » (۹۶-۱۲-۲۴)«. می کنند
دهه ۶۰ را به یاد دارید؟ آیا آن بی اعتنایی به مال دنیا و اهتمام به
(۹۷-۱-۲۰)«؟ خدمت را به یاد دارید
به گمانم، ابراهیم را جبهه نساخت. ابراهیم خودش را ساخته بود ?
که به جبهه رفت. همین باعث شد در جبهه جریان ساز باشد. حالا یک
خانواده ای بعد از روایت گری آمده می گوید ما از اصفهان برای شرکت
در این مراسم آمده ایم. با تعحب می پرسم از اصفهان؟ مادر می گوید
بله از اصفهان. آخر ما خیلی به این شهید علاقه داریم، شهیدی که
حتی اسیر عراقی را تکریم می کرد، حالا ما که از اصفهان آمده ایم را
تکریم نمی کند؟
۹۷-۱- ذهن نوشته های یک بسیجی ۳۱

جرئه ای تفکر

هیچ وقت دوستم سجاد را از یاد نمی برم ! پسری بود مودب و البته
کمی مذهبی . دوچرخه ای داشت بسیار زیبا و به قول معروف دنده
کلاجی. 2 کمک فنره و چه و چه !
بسیار وابسته به دوچرخه مشکی رنگش …
تماما به او می گفتم حیف است، چفت و بندش کن ! ناغافل دزد می زند
و داغش به دلت می ماند …!
او هم در جواب می گفت : قفل می خواهم که چه ! روزی یک بار برایش
آیت الکرسی می خوانم که نبرند ! خدا پناهش است …!
شش ماهی جواب داد اما امان از دزدی که نمی دانست این
دوچرخه آیت الکرسی خوانده شده است، برد …!
داغش ماند به دلش و یک عمر غلط کردم !
حالا شده داستان ما …!
انگار آیت الکرسی خوانده ایم برای عشقمان و هرروز دوستت دارم های
بی عمل …!
می برند آقا …!
داغش به دلتان می ماند ! عمل کنید …!
#شاهین_شیخ_الاسلامی ?
?? #جرئه_ایی_تفکر ??